کتاب خیابان ولی عصر تهران: روایت های غیرداستانی
کتاب خیابان ولی عصر تهران: روایت های غیرداستانی
1 عدد
خواب سی ساله
۱۳۶۷ است.
اوایل مهر است. شش سالهام هنوز مدرسه نمیروم و با پدر راهی تهران شدهایم. قرار است کار پدر درست شود و در وزارت علوم ایران استخدام شود. به قاعده آزمون یا مصاحبه است. مهمان رحمان خانیم دوست قدیمی پدر، که خانهاش جایی در میدان منیریه است. پسرانش هامون و هویار همبازیهایم هستند لهجه فارسی ایرانی پسرها از من بهتر است. در عوض من انگلیسی بلدم و هر جا کم میآورم کلمههای انگلیسی را جیغ میکشم. هویار کمی بزرگتر است و شر و شلوغتر اما هامون همسن است و بیشتر به دلم تا میکند من از هویار بیشتر خوشم میآید که به خروس جنگی میماند. پدرهایمان خیلی حرف برای گفتن دارند. عمده حرفها درباره حمله شوروی به افغانستان است. روی نقشه میدانم شوروی کجاست افغانستان را هم نشانم دادهاند. ایران هم همانطور است. جنگ همهجا هست و در عالم کودکی ما انگار هیچ جا نیست.
عالیه عطایی
نویسنده
صفحه ۱۰۵