کتاب در دوردست
کتاب در دوردست
1 عدد
نور، کورکننده بود. غبار سفید برخاسته از بستر دریاچه، نفس شان را بند میآورد. خیسی چشمها و و پلکهای لرزانشان تماشای دشت را سخت میکرد، پهنه، مثل دریاچهای یخزده، مسطح و گمراهکننده بود. به رغم گرمای شدید هوا، واکنش غریزی هاوکن نگاه به پایین و حصول اطمینان از ضخامت یخ زیر پا بود. الگوی شکل گرفته روی این سطحهای برفک زده شبیه لانه زنبوری برجسته بود. طرحی که در کمال تعجب، یکپارچه بود و تا دوردستها امتداد پیدا میکرد. اندازهی پهن ترین سلولهایش به چهار فوت مربع و ارتفاع خطهای نمک بینشان به یکیدو اینچ میرسید. آن خطهای نمکی زیر چرخهای درشکه له میشدند ، اما وزن مردها را معمولاً تحمل میکردند. افق انگار قوس برداشته و کاروان را محاصره کرده بود. لوریمر گروهش را به نواحی دورافتادهتری از این پهنهی آکنده از نور هدایت کرد. مثل جیمز برنان که سر هر پیچ میایستاد تا سنگریزهای را بردارد یا دنبال طلا مقداری شن و خاک را بشوید، جان هم مدام درنگ میکرد تا خردههای نمک را جمع آوری، آنها را دقیق عاقبت پرتشان کند به این یا آن طرف. ناامیدی طبیعت شناس بعد از هر نم نخوری که دور میانداخت بیشتر میشد. آنقدر سوار و از اسب پیاده شد که گرفت قدم بزند. آنقدر زانو زد و برخاست که بالاخره وادار شد چهار دست که هنوز سواره بودند سراسیمه او را نگاه میکردند. کسی حرفی نمیزد. توقفی نداشتند، شب که اتراق کردند، طبق تخمین مسیریاب درماندهی مایل بیشتر جلو نرفته بودند.
صفحه ۶۸