کتاب دری وری
کتاب دری وری
«عشق به همین بیمزگیه؟» این سوال را آرامه از پیمانه پرسید. «عشق همینقدر ناگهانیه. عشق هست و نفس میکشه اما فریب خرابش میکنه.» درست در شبی که پیمانه، دختر فهمیده، زیبا، دست به قلم و باکمالات تهمینه و کامران که نزدیکترین نوهها به معیری به حساب میآمد، بوی فریب را در هوای رابطهی نیمبند خواهرش و اردشیر حس میکرد، فضای خانهی معیری برای بوهایی تازه آماده میشد که البته بوی حلوا یا حتا بوی الرحمن نبود. بوی یک جنگ جهانی خانگی بود که خواسته یا ناخواسته با شکایت صبحگاهی سهراب و سیاوش کلید خورده بود و حالا با بحث زمان تشییع و مسجد و مراسم و این رسوم لاینفک مرگو میر داشت ابعاد وسیعتری پیدا میکرد.
«داداشجون، بیخیال شو. داری چیزی میکنی... خیلی هم چیز می کنی... یکدندگی. آدم که این قدر رو چیزش پافشاری نمیکنه، رو حرفش.»
صفحه 55