کتاب آداب ترک کردن تو
کتاب آداب ترک کردن تو
1 عدد
یکی از کارگرهای افغان کارواش جلو آمد. به نظرم رسید سرکارگر باشد؛ مردی با سبیلهای تنک و باریک که روی گونه اش جای زخم داشت. گفت: «بارونه.»
گفتم: «آره، می دونم. روشویی- توشویی.» تا کمر توی ماشین رفت. شنیدم زمزمه کرد: «آشفتهس!» و ریزترین پسر افغان را که بین دو سه تای دیگر دور بخاری بزرگ جمع شده بودند و لنگهای خیسشان را خشک میکردند، صدا زد. پسرک تو خودش بود. بهش سقلمه زدند. به طرفمان دوید. بعد از رفتن بهار، اولین باری بود که کارواش می آمدم. همهی سوراخ سنبههای ماشین پر بود از رسیدهای رنگ پریدهی پمپ بنزین و پوست پرتقال خشک شده. کف ماشین، پوشیده از دستمال کاغذیهای مچاله و پاکتهای خالی آبمیوه بود. بطریهای نیم خوردهی آب معدنی هم بودند؛ همیشه هستند.
صفحه 7