کتاب خانمچه و مهتابی
کتاب خانمچه و مهتابی
1 عدد
خواب میزان
طوفان در نور قهوهای. بیابان برهوت است. تخته سنگی میان صحنه افتاده، شعله های آتش و دود در گوشه و کنار و عمق بیابان و یک امامزاده متروک در دوردست. قافلهای از مردان سیاه پوش با تابوتی که بر دوش دارند، مویه کنان و یک آهنگ از منظر ما میگذرند. کمی به فاصله زنی با صورتک گلین در شولا و معجر سیاه ظاهر میشود، افتان و خیزان توی سنگلاخ بیابان به دنبال مردان سیاه پوش فریاد میکشد؛ اما صدای او به گوش هیچ کس نمیرسد و قافله سوگوار به راه خود ادامه میدهد. زن درمانده و نامـید پشت تخته سنگ میایستد. نیم تنه پیداست و نفسهای تند و کم حجم میزند، دست به سوی مردان رفته دراز میکند و بـار دیگر فریاد میکشد؛ اما این بار همگویی صدایش در خلاء پخش و نیست میشود.
صفحه ۴۸