کتاب بازمانده های غریبی آشنا
کتاب بازمانده های غریبی آشنا
1 عدد
در آن شب سرد زمستانی که تنها بخاری هیزمی خانه، نقشهای عجیبش را بر دیوار مینشاند، جهان سلطان وقتی چهارمین فرزندش چشم به جهان گشود آیا میدانست چه آینده پر فراز و نشیبی در انتظار اوست؟ بهرام، آیا تعبیر یکی از همان فالهای حافظ شبانهاش بود؟ یا حلول روح ناآرام ملایی که شعرهایش را آن قدر دوست میداشت؟
دختر دایی وقتی اولین بار این عضو جدید خانواده را دید، او را در آغوش کشید و با خنده «موزول» صدایش زد. بعدها بهرام صادقی این ماجرا را که شنید آن اسم را پسندید و برای امضای پایین برخی از شعرهایش نام مستعار ب ـ موزول را برگزید. بهرام صادقی در نجف آباد متولد شد. جایی که در امتداد زنجیر متصلی از جویها، باغهای میوه و کشت زارهای گسترده غرب شهر اصفهان قرار داشت. محصور در کمربند سبزی از دشتها و کوههایی خشک، و حتی روستاهایی که از آب رودخانه زاینده رود یا آبرفتهای دشت نجف آباد سیراب میشدند. او در کوچههای قدیمی و خاکی نجف آباد بالیدن آغاز کرد. در همان خانه ی روستایی که حوضش از جوی کوچه پر می شد، با دیوارهایی گلی، پنج اتاق بزرگ که طاقهایی ضربی داشت و رفهایی که مادر رویشان شمعدانی، قوری و چینیهای رنگارنگ روسی را چیده بود. دالانی بلند و باغچه ای در حیاط، با درخت به ای که حتی زمستان هم بار میداد. و پدر چقدر گلهای لاله عباسی و محمدی این باغچه را دوست میداشت.