کتاب دلم برای آقای داگر می سوزد
نویسنده: مریم زندی
خواب
ما را کنار سیب وحشی نشاندند
ما دل دیدن ورمهای توخالی سیب وحشی را نداشتیم،
و پای نگرفتیم.
ما را به جنگلهای پرباران بردند،
در آنجا شهد گل کم بود و رگبار همیشگی
و پای نگرفتیم.
ما را کنار نخود گلدار ساحلی نشاندند،
بر شنهای ناپایدار ساحلی
ما با ریشههای کم و بس ظریف، پای نگرفتیم.
ما را بر دامنهی خانهی خورشید نشاندند.
اگرچه که هر صبح شمشیر نقرهای را بر دهانهی خانهی خورشید میدیدیم،
ولی پای نگرفتیم.
ما را کنار عظیمترین شمعدان چند شاخهی دنیا نشاندند،
ولی او ما را دلتنگ میکرد،
زیرا که شکوفهاش چند ساعتی بیش، نمیپائید،
پس پای نگرفتیم.
صفحه ۱۹مطالب پیشنهادی
درس خواندن در مدرسهی بزرگ خلاقیت
مروری بر کتاب نوشتن خلاق نوشتهی گابریله لوسر ریکو
شاهد کامل صدا ندارد
مروری بر کتاب باقیماندههای آشویتس نوشتهی جورجو آگامبن
خانهی ابر و هنر
معرفی کتاب کودک خانهی ابر و هنر نوشتهی مارسیا ویلیامز
کتاب های پیشنهادی