کتاب گلوله مجموعه داستان های مینی مال (جیبی)
کتاب گلوله مجموعه داستان های مینی مال (جیبی)
هیچ کس در خانواده ما لب ندارد. دستکم در رگ چینی من چنین است. فقط من هستم که لب دارم آن هم چه لبی. لبهایی آنقدر گنده که راه نفسم را بند میآورد. هر کدام از عکسهای یادگاری خانوادگیمان را که نگاه کنید، برادرها و خواهرم را میبینید که لبخند میزنند. چشم ندارند، فقط شکافی نازک. لب هم ندارند، فقط دندان. غیر از من که چشمهای درشت ورقلنبیده دارم. نمیبینیدشان چون عینک دسته شاخی پروانهای زدهام. دهانم را هم بستهام که لبهایم گنده به نظر نرسد. مادرم میگوید. کاری از دستت برنمیآید. لبهای پدرِ اهل هاواییات را به ارث بردهای. کاش استعداد موسیقیام به او رفته بود. کاش ترانههای محلی هاوایی را بلد بودم، نه مثل عموهایم که هر وقت مست میشدند، الکی زیر لب کلمات نامفهومی زمزمه میکردند.