کتاب خاطرات هنرپیشه ی نقش دوم
کتاب خاطرات هنرپیشه ی نقش دوم
گویا عدهای معلم اجنبیپرست پیدا شدن و خواستن که مثلا از دانشجوها و کارگرهای معترض پشتیبانی کنن. های ذکی! خوشبختانه به موقع بهشون اعلام خطر شده. اما ناكسها اعلامیه دادن که فردا توی خیابونها راه میافتن. چه فرصت خوبی. قبل از اونها ما راه میافتیم؛ ما معلمهای معترضیم، و شعارهامون باید ماهیت ضدملی و ضداجتماعی مونو فاش کنه. خب، شما باید شبیه معلمها باشین. چطوری ممکنه؛ شما که تا حالا معلم ندیدین! هیچکدومتون مدرسه رفتین؟ نه، بی عرضهها! هیچکدومتون پاتون به مدرسه رسیده؟ با وجود این باید شبیه معلمها باشین. لباسها رو به دقت بپوشین. زودتر! لباس معلمها کهنهس اما تمیزه. شماها خوشبختین که قیل و قال زندگی نمیذاره قیافههای روز پیشتون یاد کسی بمونه. خوشبختین که مردم گذرنده همون عابرهای روز پیش نیستن. عرضه به خرج بدین بیفکرها! سرگرد ماهر، سلمونی سرها رو اداری بزنه.
کراوات، و پیرهن سفید یا راه راه ! لباسها چروک هست، نخ نما هست، اما کثیف نیست. عینک پنسی! تو بهتر بود سبیل داشتی و تو بهتر بود سبیل نداشتی. کاش موهای تو بلند بود، اما موهای تو رو میشه کوتاه کرد. اگر گفتین معلم کیه؟ کسی که درس میده!