مجله رود شماره ۷
مجله رود شماره ۷
زرتشت نیچه
و این چنین است که «آن جهان گم کرده جهان خویش را فراچنگ می آورد»
«درد نیز لذت است؛ نفرین نیز آفرین است؛ شب نيز خورشيدیست. دور شو، وگرنه خواهی آموخت که فرزانه نیز دیوانه است! هرگز آیا به یک لذت آری رنجها نیز آری گرفتهاید. چیزها همه به گفتهاید؟ پس دوستان من، به همهی هم زنجیراند؛ به ی ؛ به یک رشته بستهاند؛ اسیر عشق هماند. اگر یک چیز را که یک بار آمده است دوباره خواسته باشید؛ اگر گفته باشید:« ای مایهی شادکامی، چه خوشایند منای. دمی بمان!» پس شما همه چیز را بازگردنده خواستهاید! همه چیز را از نو، همه چیز را جاودانه، همه چیز را بسته به یک زنجیر، به یک رشته، اسیر عشق هم، خواستهاید. آری، شما جهان را این سان دوست داشتهاید. شما جاودانگان، آن را جاودانه و همیشگی دوست داشتهاید. و نیز با رنج میگویید:« گم شو، ولی بازگرد! زیرا هر لذتی جاودانگی میخواهد!» (آشوری، ص۳۴۷)