کتاب تصویر دوریان گری | نشر افق
کتاب تصویر دوریان گری | نشر افق
یک ماه بعد، در یک بعدازظهر، دوریانگری در کتابخانهی جمعوجور لرد هنری در خانهاش در خیابان کرزن استریت، روی صندلی راحتی مجللی لم داده بود. اتاق کتابخانهی لرد هنری جای خیلی دلنشینی بود. دیوارش با چوب بلوط زیتونی رنگی پوشیده شده بود. در کف آن نیز فرشی آجریرنگ و قالیچههای ابریشمی ایرانی با ریشههایی بلند گسترده شده بود. روی میز، مجسمهی کوچکی از کلودیون بود و روی پیش بخاری، گلدانهای بزرگ آبی پر از گلهای لاله.
لرد هنری هنوز نیامده بود. او همیشه موقع ملاقات دیر میآمد. میگفت سر موقع حاضر شدن سر قرار، باعث اتلاف وقت است. دوریان از این وضع کمی بدخلق به نظر میرسید و با انگشتهایی بیحال کتابی پرنقشونگار و پر از تصویر مانون لِسکو را که در یک قفسه پیدا کرده بود ورق میزد. تیکتیکهای خشک و خستهکنندهی ساعت دیواری لویی کوارتز عصبانیاش میکرد. یکی دو بار تصمیم گرفت بلند شود و برود.
بالاخره صدای پاهای آهستهای را در راهرو شنید و در اتاق باز شد. دوریان بیآنکه سرش را بلند کند، زیرلب گفت: «چقدر دیر آمدی هنری!»
صدای زنانهای گفت: «آقای دوریانگری، متأسفانه هنری نیست منام.»
دوریان فوری نگاهی به طرف در انداخت و بلند شد و گفت: «ببخشید فکر میکردم که...»
صفحه ۴۹