کتاب سپید دندان
کتاب سپید دندان
در پایان سال، وقتی که روزها کوتاه تر و گزندگی سرمای شمال احساس شد، سپیددندان فرصت مناسب به دست آورد تا نقشهای را که بارها دربارة آن اندیشیده بود عملی کند؛ یعنی آزادی خود را بازیابد.
چند روزی بود که در کاروان همهمهای برخاسته بود. چادرها را پایین کشیده بودند و افراد قبیله با بار و سلاح مهیا میشدند که از آنجا کوچ کنند و به شکارگاه دیگری منتقل شوند. سپیددندان با چشمان دریده و مضطرب به این اسبابکشی غیر عادی نگاه میکرد و همین که دید چادرها را پایین آورده و تا کرده و زورقها را در ساحل حاضر ساخته و بار بستهاند فهمیدکه موضوع از چه قرار است.
صفحه ۱۶۹