کتاب سفر مقدس
کتاب سفر مقدس
1 عدد
پدرم عادت داشت بگوید که چگونه تِدی روزولت هم مانند من، دوران کودکی سختی را گذرانده بود ... اما هنگامی که بزرگ شد، به سوارکاری زبده و ماهر مبدل شد، و به ریاستجمهوری ایالات متحد آمریکا رسید! داستانهایی که پدرم برایم تعریف میکرد، به من امید و شادی میبخشید، اما بدنم روز به روز ضعیفتر میشد...»
ماماکیا، یک بسته بادام هندی از جیبش درآورد، و در حالی که راه میرفتیم، آنها را با من شریک شد و گفت: «سپس، هنگامی که هفت سالم بود، والدینم، دربارة یک کاهونا کوپوآ شنیدند. منظورم یک شامان یا بهتر است برای راحت کردن ذهنت بگویم یک ساحرشفادهنده ... نام او پاپا کاهیلی بود. او شفادهندهای بسیار قدرتمند، و بسیار مورد احترام کسانی بود که او را میشناختند، و با کارهای اعجازآمیزش، آشنایی داشتند. نام و معروفیت او، روز به روز در میان کسانی که از سنن و شیوههای باستانی، اطلاع داشتند، بیشتر شد...
والدین من، مسیحیانی بسیار مؤمن بودند، و به کسانی که قادر بودند با ارواح طبیعت صحبت کنند، به هیچوجه اطمینان نداشتند... اما سرانجام، از آنجا که روزبهروز ضعیفتر و نحیفتر میشدم، و از آنجا که هیچ کس قادر نبود به بهبودم کمک کند، عشق آنها بر ترسشان غلبه کرد، و از پاپا کاهیلی خواهش کردند به دیدن من بیاید ...
نخستین بار که با هم ملاقات کردیم، او هیچ دارویی به من تجویز نکرد، و حتی دست به هیچ یک از کارهای جادوییای که والدینم انتظار داشتند ببینند، نزد. او فقط در کمال آرامش، با من صحبت کرد. من احساس کردم که او واقعاً به من اهمیت میدهد. آن روز، هرچند خودم نمیدانستم، ليكن مراحل شفادهیم آغاز شده بود.
صفحه ۱۲۶
مروری بر زندگی و آثار دن میلمن