کتاب آدمکش
کتاب آدمکش
3 عدد
جواب من رو بدید، جواب بدید! اَه! با شما نمیشه بحث کرد. ببینید، دیگه دارید من رو عصبانی میکنید، مواظب باشید! نه... نه... نباید خونسردی خودم رو از دست بدم. باید شما رو درک کنم. با اون چشم فلزیتون اینطوری نگاهم نکنید. رک و راست بهتون بگم. چند لحظه پیش تصمیم داشتم انتقامم رو بگیرم، انتقام خودم و دیگران رو. میخواستم کاری کنم دستگیرتون کنن، بفرستمتون زیرگیوتین. انتقامجویی ابلهانهست. مجازات که راهحل نمیشه. من از دستتون عصبانی بودم. به خونتون تشنه بودم... تا دیدمتون... البته نه فوراً، نه دقیقاً همون لحظه، نه، چند لحظه بعدش، شما رو... گفتنش مسخرهست، باور نمیکنید، با این حال باید بهتون بگم... بله... شما یک موجود انسانی هستید، همه از یک نوعیم، باید با هم کنار بیاییم، این وظیفة ماست... چند لحظه بعدش، از شما خوشم اومد یا تقریباً... چون ما با هم برادریم... و اگه من از شما بدم بیاد، باید از خودم هم بدم بیاد...
صفحه ۱۴۳