کتاب بازار خود فروشی
کتاب بازار خود فروشی
1 عدد
دشمن هرقدر هم سرسخت و بیباك باشد طاقت گرسنگی ندارد؛ از این رو آزبورن بزرگ خیالش از بابت حریف نزاعی که هماکنون وصف کردیم اسوده بود و رجای واثق داشت که به مجرد آنکه کفگیر جورج به ته دیگ بخورد بیقید و شرط تسلیم خواهد شد. اینکه پسرك توانسته بود درست در همان روزی که نخستین نزاع درگرفت توشهای به کف آورد البته اتفاق نامساعدی بود؛ اما آزبورن بزرگ فکر میکرد که این تسکین موقت است و جز آنکه تسليم جورج را به عقب اندازد اثری ندارد. پدر و پسر تا چند روز هیچ خبری از یکدیگر نداشتند. پدر از این بیخبری خلقش تنگ بود اما ناارام نبود؛ زیرا، آن طور که میگفت، میدانست که جورج را در کجا گیر بیندازد و فقط در انتظار نتیجة این عمل بود. ماحصل نزاع را برای خواهران جورج تعریف کرد اما به آنان دستور داد که این ماجرا را نادیده بگیرند و با جورج در وقت بازگشت طوری برخورد کنند که گویی اتفاقی رخ نداده است. هر روز بشقاب جورج را طبق معمول بر سر میز مینهادند. شاید هم آن پیر بزرگوار قدری بیصبرانه انتظار او را میکشید. اما جورج هرگز نیامد. کسی به قهوهخانة اسلاترز رفت و دربارة او پرس و جو کرد. در آنجا گفتند که جورج و رفیقش سروان دابین از شهر بیرون رفتهاند.
صفحه ۲۷۸