کتاب اعتراف باز
کتاب اعتراف باز
در باب لورفتگی و نامهای به شوهر عزیزم
ترسی از تنبیه نداشتم. ترسم تنها از رسوایی بود و بیش از مرگ، بیش از گناه و بیش از هر چیز دیگری در جهان از آن میترسیدم.
روسو، اعترافات
زمان از روی ما رد میشود. زمان غلتکی نامرئی است که لهمان میکند و میگذرد و بعدها که آثار و عوارض لهشدگی را در آینه دیدیم، میفهمیم که غلتکی در کار بوده که از روی صورت ما گذشته و حواسمان نبوده. بمبها و موشکها هم از روی خانة ما رد میشوند و کاری به کار ما ندارند. دو تا پادگان بغل گوش ماست، اما موشکها میروند و میخورند به بادکنکها و شمعهای تولد بچهای در چهارراه نظامآباد و خیلی جاهاي اشتباهی دیگر. فرستندة موشک کارش را بلد نیست.
صفحه ۸۳