کتاب سفر در خواب
کتاب سفر در خواب
2 عدد
در خواب غريب من سه - چهار مرد خپله، شلخته، با ریشِ مارپیچ، صورتِ پهن و نگاه تودار در راهرو خانهای در کنار در اتاقی به انتظار نوبت ایستاده بودند و همدیگر را زیرچشمی دید میزدند. آقای شادمان هم در میان آنها بود. صورتش دیده نمیشد، ولی از دستهکلید بزرگی که در دست داشت و تاب میداد شناخته میشد. درهای دو طرف راهروِ دراز، یکپارچه آهنی و به رنگ سبزِ خاکستريِ چرکمرده بود. بالای هر دری شکاف یا سوراخی برای هواخوری گذاشته بودند. بهنظرم آمد که در سرسرا یا سالن انتظارِ سردخانهای ایستادهام و هر دری که بخواهم به رویم باز میشود. دستهکلید در دست من بود. دیگران را دید زدم، همه بیشرمانه از همدیگر خجالت میکشیدیم.
صفحه ۱۳