کتاب من زنم
کتاب من زنم
1 عدد
وقتی با امیر نامزد کردم، خودم را می دیدم که از حصار تنگ و ماتم زدۀ – آن موقع اینطور فکر می کردم – خانۀ پدری پر می کشم به گسترهای از نشاط و سرزندگی؛ شاید برای همین اینقدر مجذوب [ او] شدم، فکر می کردم روزهای روشن وشیرین زندگیام شروع شده؛ برای همین هورا مرا از این خانه بینصیب گذاشت؛ بگذریم ...
باید چند خدمه بفرستم کمک آقای کاظمی. مهسا برای اینکه مزاحمم نشود، پاورچین آمد و از پشت سرم برگه یادداشتی گذاشت روی میز.
مهسا نوشته آقای کاظمی نیاز به چند خدمۀ مرد دارد که تا قبل از تاریکی شب کار را در فرهنگسرا تمام کند.
صفحه 150