کتاب کوچه مختار بود و ساسان بود و سیمین
کتاب کوچه مختار بود و ساسان بود و سیمین
شوکت برم تا ظهر نشده غذامو درست کنم.
عبدالعظیم ساسان!
[ شوکت میرود و ساسان میآید.]
عبدالعظیم کجا بودی ساسان؟
ساسان شهید آورده بودن رفته بودم ...
عبدالعظیم مگه شما درسو مشق ندارین؟ مگه فردا امتحان ندارین؟
ساسان نه، فردا امتحان نمیگیرن.
عبدالعظیم کی گفته. مختار؟ کم بیفت با دست این لات و لوتا. مختار میخواد هیچی نشه تو زندگیش،
تو چی؟ مگه توصاحاب نداری؟ هر روز هر روز تو کوچه به بازی و ول گردی. هر روز،
هر روز، یا بازی یا شهید آوردن؛ یا شهید آوردن یا بازی. برو کتابتو بیار...
ساسان فردا امتحان نداریم.
عبدالعظیم کی گفته؟
ساسان آقای ارشدی... گفت فردا امتحانا برگزار نمیشه...
عبدالعظیم برای چی؟ چون با مختار افتادین به ول گردی؟
صفحه 21