کتاب تو خودت را دوست نداری
کتاب تو خودت را دوست نداری
«بیست سال خوشبختی... خب بله... در اختیارم بوده.» سنگ گرانبهایی که از صندوقچة جواهراتشان بیرون میآورند و میگذارند که تحسینش کنیم.... «بیست سال خوشبختی»...
- گوهری که جلو ما خودشان را به آن زینت میدهند...
- وقتی اینطوری زیباتر شدند، خودشان را تماشا میکنند. بهنظرشان میآید بیشتر شایستة دوستداشتن شدهاند..
- آخر، «بیست سال خوشبختی» بعضی از صفات را برجسته میکند...
- یک روح پاک و هماهنگ و سخاوتمند...
- همینطور هم موجب موقعیتهایی میشود، خودشان کاملاً اذعان دارند: «شانس آوردم...» و این شانسی که آوردند به غرورشان اضافه میکند.
- آسمان موهبتش را نصیب هر کسی نمیکند..
- در هر حال نصیب ما که نه. حتی ده سال، حتی یک سال خوشبختی ...
کدام یک از ما وقتی بیرون از ماجرا مشغول است و وادار میشود که خودش را بیاراید هرگز جرئت میکند خودش را با آن نشان بدهد؟
صفحه ۳۹