کتاب خاطرات پس از مرگ براس کوباس
کتاب خاطرات پس از مرگ براس کوباس
1 عدد
بهاش گفتم که خوب به یادش میآرم، گفتم مگر میشود دوست خوب خانوادهمان را فراموش کنم. افتاد به حرف زدن از مادرم، آن قدر با محبت و پراحساس از او حرف میزد که غصهام گرفت و خودم را کاملا به دونا ائو سبیا نزدیک دیدم. اندوه را در چشمهای من دید و موضوع حرف را عوض کرد. ازم خواست تا از سفرم حرف بزنم، از تحصیلاتم و از الواطیهام... «آره، از الواطیهات هم برام تعریف کن، من خودم از آن الواطهای کهنهکارم». این حرفش مرا به یاد ماجرای سال 1814 انداخت، به یاد او، ویاسا، بیشه، بوسه، و جار زدن من در عالم، و همین طور که داشتم به یاد میآوردم، صدای غژغژ در و خش خش دامنی را شنیدم و:
«مامان... مامان...»
صفحه 106