کتاب نامه های سیمین دانشور و جلال آل احمد - کتاب سوم
کتاب نامه های سیمین دانشور و جلال آل احمد - کتاب سوم
برنامه ما هم ادامه دارد، ولی نمیشود از آن گریخت زیرا نوشتم که چون تنها زن هستم هر وقت غایب باشم میفهمند و باید توضیح داد و دروغ سر هم کرد که در آن استادم. پنجشنبه شب رفتیم تئاتر مرگ یک فروشنده که اگر یادت باشد فیلمش را با هم دیده بودیم. تئاتر عالی بود و راستی من گریه کردم. خیلی هم. توی اتوبوس هم که میآمدیم همانطور اشک در چشمهایم بود. جمعه صبح رفتیم موزه علوم بوستون و زن شفاف را دیدیم، زنی بود که تمام بدنش مرئی بود و با نور قسمتهای مختلف بدنش روشن میشد و خودش شرح هر قسمت را میداد. یک دوره درس آناتومی. البته موسیقی هم همراهی میکرد و به علاوه این زن از پلاستیک ساخته شده بود. بعد هم رفتیم به پلانتوریم همین موزه و آسمان و ستارهها و ماه و غیره را تماشا کردیم. شب آن روز هم رفتیم کنسرت فولک که یک سیاه واقعا غوغا کرد در خواندن آوازهای محلی آمریکایی. اسمش جکی واشنگتن بود. اما دیروز از صبح بردندمان کنار دریا تا غروب و خرد و خسته برگشتیم. مهماندارمان خانمی بود به اسم خانم لیتل. و حالا صبح یکشنبه است و تازه صبحانه خوردهام در اطاق خودم – دو تا موز و نان و پنیر – عصر هم مهمان خانم دوروسا هستیم. اما تا حال، عزیزم، همهاش شرح نقاط و اماکن را دادهام و از آدمها و همسفرها برایت ننوشتهام.
صفحه 400