کتاب گندم
کتاب گندم
- وجب به وجب این خاک رو میشناسم! عرب و عجم! کارمند و کاسب! همهشون باهام سلام و علیک دارن! اون فروشگاه «دی تو دی» که با صاحبش سری از هم سوائیم! اصلا بذارین پامون برسه اونجا، خودتون میفهمین چی میگم! یه هتل میبرمتون، مفت مفت! هشت ستاره! یه طرف آب! یه طرف سبزه! یه طرف تمدن! یه طرف طبیعت! ببینین! فقط دعا کنین این تلفن وامونده جواب بده! همین! دیگه همه چی تمومه! اصلا چرا شماها خودتون همینطوری سر خود راه افتادین برین سفر؟! تور و کاروان به این خوبی در اختیارتونه اون وقت خودتون بلند شین تِلِکُ تِلِک برین سفر؟ من سالها حملهدار بودم تو این کاروان و تورا! یعنی شماها گناه ندارین! گناه از من و امثال ماهاس که نمیآییم یه شعبه اینجاها بزنیم! اصلا آقا نصرت، همین اتاق بغلی رو بگیر واسه ما! میخوام یه دفتر بزنم اینجا! اِ...! این وامونده چرا جواب نمیده!
صفحه 292