 
                        کتاب پریچهر
وقتی بهجتخانم نقشه رو دید، باور نمیکرد.
از اون به بعد نقشه قالی رو هم خودم میکشیدم. نقش میزدمها! نقش ترنج شکارگاه، مینیاتور خیام، نقش دل! نقش بیکسی!
تمام غم و غصههام رو تو نقش، تو رنگ و گرههای قالی، میبافتم و محکم گره میزدم!
حالا تو خونه چند دار، سر پا بود. نقش سنتی قالیچهها رو شکسته بودم. نقشها رو به دلخواه خودم میزدم. برای قالیچه هام، اسم میگذاشتم، همه ابریشم خالص، همه دیوار کوب!
جمعشون که میکردی، توی جیب جا میشد.
براشون اسمهایی مثل غم، تنهایی، عشق و از این جور چیزها انتخاب میکردم.
صفحه 336
 
                    آخرش خیلی غم انگیز تموم میشه
 
                                                            یکی از زیباترین کتابهاییه مه دیدم واقعا عالی
 
                                                    آخرش خیلی غم انگیز تموم میشه
 
                                                     
                             
                             
                             
                                                     
                                                     
                                                     
                                                     
                                                     
                                                     
                                                     
                                                     
                                                     
                                                     
                                                     
                                                     
                                                     
            
یکی از زیباترین کتابهاییه مه دیدم واقعا عالی