کتاب سجاده و صلیب
کتاب سجاده و صلیب
رفته بودم توی رویا، برم یه کشور دیگه... وای! چه دنیایی بشه برام، آخ یا مریم مقدس! من به شخصه نوکرتم، این بورسیه مال من بشه! باید همه ترمها نمره الف میشدم، باید همه تلاشم رو میکردم، باید میتونستم. اینقدر توی رویا فرو رفته بودم که نفهمیدم مهمونا کی رفتن و کی فرنوش در اتاق رو باز کرد و با چهرهای گشوده و پر شعف منو کشید توی بغلش. خوب میدونستم عشق در خونه دل دوستم رو زده، در گوشش زمزمه کردم:
- مبارکه!
منو به خودش فشرد و گفت:
- مرسی ژولیت جونی، البته هنوزم خیالم راحت نشده!
- همه چیز درست میشه عزیزم، خیلی خوشحالم فرنوش، خیلی زیاد! با اینکه نمیتونم تو رو با کسی شریک بشم، تازه داشتم نقشه میکشیدم که از کوروش بگیرمت.
خندید و گونهام رو کشید، صدای مامانش بلند شد:
- دخترا بیاین بیرون...
صفحه 84