کتاب دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد
کتاب دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد
1 عدد
از خواب برمیخاستم و آنقدر کار میکردم تا از حال میرفتم، مثل همیشه خوب غذا میخوردم، با همکارانم به کافه میرفتم، با برادرانم مثل گذشته به آسودگی میخندیدم، اما کوچکترین، کوچکترین تلنگری از سوی آنها کافی بود تا به تمامی بشکنم.
اما خودم را گول میزدم. شجاع نبودم، احمق بودم، چون فکر میکردم او برمیگردد. بهراستی فکر میکردم برمیگردد.
هیچ برگشتی در کار نبود، حقیقت این بود که قلب من یکشنبه شبی روی سکوی یک ایستگاه قطار هزار تکه شده بود. نمیتوانستم تکهها را جمع و جور کنم، به این ور و آنور میخوردم، به هر سو پناه میبردم، هر سو که بود. سالهایی که پس از آن آمد و رفت هیچ تاثیری به حالم نداشت.
صفحه 130