طاسبها از دو روز قبلش سم میکوبانند. سگها دندان به هم میسایند. شبش گربهها خرناس میکشند. کبوترها بیقراری میکنند و نصف شب تو لانه در جا بال میزنند. قزلآلاها عوض اینکه بالا بیایند، خودشان را رها میکنند در مسیر پاییندستِ رود. ماهیهای آکواریوم اما همانجور مثل ابلهها با لبهایشان بیصدا میگویند «یو» و از دهانشان حباب بیرون میدهند؛ من اما یقین دارم که مردها فقط ظرف میشکانند... نه از شبِ قبل، نه از دو روزِ قبل؛ از ماهها قبلش. شاید حتا از سالها قبلتر... اصلا از همان سال که ازدواج کردیم... از چند شبِ بعدش ظرف میشکاند. ماهی آکواریوم نبود که دهانش را یو کند... باید ظرف میشکاند دیگر. از مردی اینقدر بُرده بود...
هیچکدام درست نمیفهمندش. نه اسبها، نه سگها، نه گربهها و نه مردها. فقط میدانند قرار است اتفاقی بیافتد برزخ میشوند و بدقلق. حوصلهشان تنگ میشود. تهِ دلشان میدانند که قرار است اتفاقی بیافتد اما نمیدانند چه اتفاقی. ته دلشان میشود ماشین لباسشویی روی دور تند. بعد خشککن راه میافتد و داغ میشوند... اما نمیفهمند. همینقدر میفهمند که بدشگون است.
اگر دلتان برای قدم زدن در کوچه باغهای تهران تنگ شده، اگر درختان بیشمار چنار تهران را کمتر میبینید، اگر آسمان آبی و چشم نواز تهران دیگر مثل سالیان گذشته به چشمتان نمیآید و جای آن دیوار برجها و ساختمانها دلتان را زده و روحتان را کسل کرده، اگر شما هم غمگین هستید که دود هوا و آلودگی صوتی و ترافیک ماشین پرندگان زیبا را از تهران فراری داده و مثل قدیم آواز و چهچه آنها را نمیشنوید، اگر صمیمیت محلههای قدیمی و خوش بافت تهران را در شلوغی محلات برجسازی شده آن گم کردهاید، اگر شما هم آه و اگرها زیادی برای تهران در دل دارید، خواندن این کتاب را به شما پیشنهاد میکنیم.
شاید هم از روزی که تهران را دیده باشید به این وضع دچار شده بود و همین بدقوارگی و آلودگی و بی سروسامانی شهری به چشمتان خورد، پس نمیدانید که روزی تهران هم زیبا و دلنشین بود؟ شاید نمیدانید تهران به خاطر آب و هوا و زیباییهایش اینگونه قربانی شهرسازی شد؟ آیا در تهران که هستید دائما به یاد شهر کودکی خودتان خیالبافی میکنید؟
تهران هم صورت زیبای دیگری داشت، شهر قشنگی بود، کوچه باغ و قناتهای زیادی داشت. تهران هم کوچههای قدیمی سنگفرش و ساختمانهای کوتاه داشت، تهران هم پر از چنار و درخت میوه بود، تهران هم آسمان آبی داشت. تهران هم خانههای قدیمی زیبا داشت، از همان خانههایی که همه در آن جمع میشدند و خستگی زندگی را به در میکردند. فرق داشت با تهرانی که کسی در آن کسی را نمیشناسد، اصلا شاید برای همین که کسی را نشناسیم و کسی ما را نشناسد به این شهر دود زده پناه میآوریم. کسی چه میداند؟
رهش داستانیست از دلزدگی شهری تهران. رهش داستان زنی است که اگرچه خودش روزی برجساز بود؛ اما امروز برای تهرانی غمگین است که از دست رفته است. ما از خلال داستان زندگی یک زن با روایت نویسنده از انتقاداتش نسبت به تغییرات و ناامنی کلان شهر تهران آشنا میشویم.
رضا امیر خانی، رهش ، چاپ چهاردهم ، نشر افق
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.