کتاب عارف جان سوخته
کتاب عارف جان سوخته
2 عدد
زندگی شمس و مولانا شباهتی به زندگیشان در دیدار نخستین، هنگامی که چهل شبانهروز در حجرهای خلوت گزیدند، نداشت. گاهی هر یک، جداگانه، از خانه بیرون میآمد. هر گاه شمس اظهار تمایل به این کار میکرد، مولایم با اصرار از من میخواست که او را در گردش همراهی کنم، از بس میترسید که در راه به «آفتابش» حمله کنند، و نیز از بس میترسید که «پرندهاش» دوباره به فکر پرواز بیفتد.
به نظر نمیرسید که بودنم در کنار شمس، مایه ناراحتیاش باشد. گمان میکنم که دوستم داشت. سرگرمش میکردم. گاهی خوشش میآمد برای اینکه سربهسرم بگذارد، تردیدها و این دست آن دست کردنهایم را، در آن دورانی که دستور داده بود برای ملاقاتهایش نرخ تعیین کنم، به یاد بیاورم.
صفحه 138