کتاب گمشده به باغ شازده می رود
کتاب گمشده به باغ شازده می رود
1 عدد
نشسته ام توی قطار و از جنوب هند میروم شمال هند. باز باران میبارد و آن بیرون همه جا سبز و نمناک است. من درختها را میشمارم و بعد بوته ها را. یک دفعه خانه ها ظاهر میشوند. بچه ها میدوند و زن ها به دنبال شان. ساری های رنگی توی هوا میرقصند. با مامان که حرف زدم گفت ویزای او آمده و تا چند روز دیگر میرود آمریکا. گفت: «سرنوشت هر دو نفرتان غربت بود آن هم این همه دور از هم» موقع آمدن از او خداحافظی نکردم، حالا معلوم نیست دیگر کی بتوانیم همدیگر را ببینیم. پنجره ها را می شمارم و لباسهای آویخته به نرده ها را. بعد دوباره سبزه است و بوته و مزرعه
برگرفته از متن کتاب