کتاب شازده احتجاب
کتاب شازده احتجاب
1 عدد
خندید. با
انگشتش زد به کاسه بلور. صدای شکننده بلور در متن آن همه تیکوتاک مثل جرعهیی
آب بود، آبی سرد. باز زد. صدا بلندتر بود. عقربهها میلغزیدند، کند و مطمئن. سینهخیز
میرفتند تا به آن همه شماره نزدیک شوند و فراشها، یا سربازها، و یا رقاصهها
بیایند بیرون. و تیک و تاکشان باز آن صدای شکننده را بلعید. و فخرالنساء باز زد،
با همان انگشت بلند و سفیدش. صدای بلور در میان آن همه صدا غلت خورد، دوید و اوج
گرفت، پخش شد و تمام صداها را دربر گرفت. و بعد تنها صدای بلور بود که فرو میریخت،
که در تداوم نامنظم و سمج آن همه تیک و تاک تکهتکه میشد. قمهها و کلاهخودها
روی میز بود. قلمدانهای صدفی هم بود. کلاهخود جد کبیر را برداشت، گفت: «بیا جلو
ببینم، شازده.» گفتم: «خواهش میکنم، دست بردار. روز دوم نشده شروع کردهای؟» کلاه
خود را گذاشت روی سر من. تا روی چشمهایم را پوشاند.
مروری بر کتاب شازده احتجاب نوشتهی هوشنگ گلشیری