کتاب سربازان سالامیس
کتاب سربازان سالامیس
من و بولانیو باقی روز را به صحبت دربارهی کتابهایش، نویسندههایی که دوست داشت – که تعدادشان زیاد بود – و آنهایی که به حساب نمیآورد – که باز هم زیاد بودند – صحبت کردیم. بولانیو با شور و اشتیاقی عجیب اما سرد صحبت میکرد که ابتدا من را مبهوت کرد و بعد باعث شد احساس معذب بودن کنم. مصاحبه را کوتاه کردم. وقتی میخواستیم در تفرجگاه ساحلی از هم خداحافظی کنیم، دعوتم کرد تا بروم و ناهار را در خانهاش، با همسر و پسرش باشم. به دروغ گفتم نمیتوانم چون در روزنامه منتظرم هستند. بعد دعوتم کرد که باز هم بروم و او را ببینم. دوباره به دروغ گفتم خیلی زود این کار را خواهم کرد.
یک ماه بعد وقتی مصاحبه چاپ شد، بولانیو در دفتر روزنامه با من تماس گرفت و گفت مصاحبهی خوبی شده است، پرسید:
«مطمئنی من همهی آن حرفها را راجع به قهرمانها زدم؟»
صفحه 136