کتاب رهایت می کنم
کتاب رهایت می کنم
1 عدد
ری تیمش را برای اپریشن بریک دور هم جمع کرد. کیت را مامور ارائهی گزارش کرد که برای کسی که فقط هجده ماه است به پلیس پیوسته، درخواست سنگینی بود؛ اما ری مطمئن بود کیت از عهده چنین مسوولیتی برمیآید.
وقتی ری از نگرانیهایش گفت، کیت گفت: «معلومه که میتونم! هر باری که مطلبی داشتم، میتونم بیام پیش تو. نه؟»
ری گفت: «هر وقت که باشه. بریم بعد از کار نوشیدنی بخوریم؟م
«فقط سعی کن جلوی منو بگیری.»
آنها هفتهای دو یا سه بار بعد از کار با هم قرار میگذاشتند تا روی پروندهی تصادف و فرار کار کنند. همانطور که پرسوجوهای عقبافتاده تمام میشد، بیشتر به جای صحبت دربارهی تصادف، دربارهی زندگی شخصیشان حرف میزدند. ری هم از اینکه فهمیده بود کیت به اندازهی خودش از حامیان پرشور شهر بریستول است تععجب کرده بود و آنها بعدازظهرهای خوشایند بسیاری از با عزای تنزل رتبهی اخیرشان گذارانده بودند. برای بار اول در چندین سال گذشته، ری حس کرده بود فقط یک شوهر، پدر و حتا افسر پلیس نیست؛ او ری است.
ری مواظب بود که در ساعات اصلی کارش روی پروندهی تصادف و قرار کار نکند. مستقیما از دستور رئیس تخطی کرده بود، ولی تا وقتی که در ساعات کاریاش روی این پرونده کار نمیکرد، دلیلی داشت که رئیسش نمیتواند کاری با این موضوع داشته باشد. اگر هم میتوانستند سرنخی پیدا کنند که به دستگیری راننده منجر بشود، رئیسش ساز دیگری میزد.