کتاب مگره و جنایتکار
کتاب مگره و جنایتکار
او چهار سال قبل به جرم شرکت در یک سرقت مسلّحانه به دو سال زندان محکوم شده بود. محل واقعه، ورودی کارخانهای واقع در پوتو بود. تحصیلدار توانسته بود کلید مخصوص کیف دستیاش را به کار بیندازد. دود سیاهرنگی از آن بیرون زده بود. یک مأمور پلیس، در چهارراه، متوجّه شده بود و پس از تعقیب، ماشین سارقان با برخورد به تیر چراغ برق از حرکت بازمانده بود.
میلا از این ماجرا زیان زیادی ندیده بود، اول به خاطر اینکه مدعی شده بود که سیاهیلشکر بوده، سپس چون سارقان از تپانچة اسباب بازی استفاده کرده بودند.
مِگره نفسی کشید. او حرفهایها را خوب میشناخت، ولی هیچوقت توجّه زیادی به آنها نکرده بود. از نظر او، هر بازیای قواعد خودش را داشت و گاهی هم ظاهرسازیها و حیلهگریهایش را.
آیا میشد فرض کرد مردی که از یک تپانچة اسباببازی برای سرقت مسلحانه استفاده کرده بود، در دو نوبت به جان مرد جوانی افتاده باشد، فقط به این دلیل که شاید تکههایی از یک گفتوشنود را ضبط کرده که به ضرر اوست؟ و تازه، بعد از کشتن مرد جوان، چرا قاتل به خودش زحمت برداشتن ضبط صوت یا ازکارانداختن آن را نداده بود؟
«اَلو... لطفاً قاضی بازپرس، آقای پواره رو وصل کنید... اَلو، بله... متشکرم...
جناب قاضی پوارہ؟ مِگره هستم، جناب قاضی... اطلاعاتی دارم که سؤالهایی رو مطرح میکنه و میخواستم به عرض شما برسونم... نیم ساعت؟... متشکرم... تا نیم ساعت دیگه در دفترتون خواهم بود...»
صفحه ۷۱