کتاب حاجی مراد
کتاب حاجی مراد
در اطاعت از فرمان نیکلا، بیدرنگ در ژانویه ۱۸۵۲ به چچنها حمله شد. ستونی متشکل از چهار هنگِ پیاده و دو گردانِ قزاق و هشت عراده توپ اعزام شد. ستون در امتداد جاده پیشروی کرد. در دو سوی جاده دو صف از تک تیراندازهای چکمه بر پا و پوستین پوشیده که کلاههای بلند بر سر داشتند، تفنگ بر دوش و قطار فشنگ بر کمر سوار و پیاده در حرکت بودند.
هنگام حرکت، در مناطق تحت تصرف دشمن، معمولاً سربازان تا آنجا که میشد سکوت را رعایت میکردند. گاهی صدای اتصالات توپی، که از جویی رد میشد و یا خرناس یا شیهة اسبی که نمیفهمید دستور سکوت داده شده است، به گوش میرسید. هر از چندی هم فریادِ گرفته اما خشمآلود فرماندهی بلند میشد که به زیردستان ایراد میگرفت و از آنان میخواست سربازان زیاد به یکدیگر نزدیک یا از هم دور نشوند تا نظم صفوف حفظ شود. تنها یکبار سکوت شکسته شد؛ هنگامی که از میان چند بوته تمشک که میان صف بود، غزالی سینهسفید و پشتخاکستری بیرون جهید. بچه غزالی با همین رنگ نیز دنبالش بود. این حیوانات زیبا و گریزپا هر بار که پاهای خود را جمع میکردند تا بجهند، چنان به صف نزدیک میشدند که سربازان خندهکنان و فریادزنان سر در پی آنان میگذاشتند تا با سرنیزه از پای درآورند. اما غزالها تغییر جهت دادند. از میان صف تکتیراندازها رد شدند. چندنفری سوار و سگهای گردان دنبالشان کردند. اما غزالها مانند مرغان کوهی گریختند.
هنوز زمستان بود. نزدیک ظهر، صف (که صبح زود به راه افتاده بود)
صفحه ۱۱۳