کتاب دختر تحصیلکرده
کتاب دختر تحصیلکرده
اینکه چگونه تایلر تصمیم میگیرد کوهستان را ترک کند داستانی عجیب دارد. داستانی که پر از فراز و نشیب است. ماجرا از خود تایلر و شخصیت خاصّش آغاز میشود. بعضی وقتها پیش میآید که در خانوادهای یکی از بچهها تافتة جدا بافته باشد. در خانوادة ما این بچة جدابافته، تایلر بود. وقتی که بقیة ما دوست داشتیم تند برقصیم، او والس میرقصید، او موزیک پر سروصدای زندگی ما را نمیشنید و ما هم از شنیدن موسیقی چندصدایی ولی متین زندگی او عاجز بودیم.
تایلر به کتاب عشق میورزید و آرامش را دوست میداشت. عاشق نظم و ترتیب و طبقهبندی بود. روزی مادر در گنجة تایلر، یک قفسه پر از قوطی کبریت پیدا کرد که براساس سال، چیده و مرتّب شده بود. تایلر گفت که از پنج سال پیش تا حالا تراشههای مدادش را در این قوطیها جمع کرده تا برای کولههای «نجات بخش» مواد آتشزنه فراهم کند. بقیة جاهای خانه شلوغ پلوغ بود: کپههای لباسهای نشُسته یک طرف، لباسهای چرب و چرک مربوط به حیاط اوراقیها طرف دیگر و لباسهایی هم کف اتاق خواب پخش و پلا بود؛ در آشپزخانه شیشههای تیرة جوشانده روی میز و کابینت رژه میرفت و این ریخت و پاشها فقط وقتی جمع و جور میشد که قرار بود برای پروژههایی ریخته و پاشیدهتر جا باز شود، مثلاً برای کندن پوست لاشة گوزن یا برای از هم پاشاندن یک تفنگ کاز مولين. منتها در قلب این شلوغ پلوغیها تایلر به مدت نیم دهه تراشههای مدادهایش را به ترتیب سال، چیده بود.
صفحه ۶۴