کتاب زیر آفتاب هیچ چیز تازه نیست
نویسنده: ارنست همینگوی
سر بالایی هنوز ادامه داشت، تاکسی از تپه بالا کشید و از میدان روشن وارد تاریکی شد. به خیابانی هموار پیچید و روی آسفالت لغزنده به طرف در پشتی سناتین دومون رفت. از برابر ردیف درختان و اتوبوسها گذشتیم و پس از عبور از کنتراسکارپ به کوچهی موفتار که سنگفرش بود، رفتیم. هر دو طرف خیابان، کافهها و قنادیها و فروشگاهها تا دیر وقت باز بودند. کلاه برت به کناری افتاده و سرش به عقب خم شده بود. نوری که از فروشگاهها به تاکسی میتابید، چهرهاش را روشن میکرد. پس از مدتی وارد منطقهای تاریک شدیم، اما دوباره در خیابان گوبلن4 نور چراغها داخل تاکسی را روشن کردند. چند کارگر با شعلهی استیلن مشغول تعمیر خیابان بودند و راه بند آمده بود.
به او نزدیک شدم، اما با اعتراض کنار کشید. خودش را کشاند آن سر صندلی و تکیه داد.
- به من کاری نداشته باش!
- طوری شده؟
- تحمل ندارم.
صفحه ۳۵- نام کتاب: زیر آفتاب هیچ چیز تازه نیست
- مترجم: اسدالله امرایی
- ناشر : افق
- تعداد صفحات: 270
- شابک: 9789643695781
- شماره چاپ: 3
- سال چاپ: 1398
- نوع جلد: شمیز
- دسته بندی: داستان آمریکایی
- امتیاز: امتیازی ثبت نشده
دیدگاهها
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مطالب پیشنهادی
سمفونی غربت
مروری بر نمایشنامهی ملودی شهر بارانی نوشتهی اکبر رادی
رأی سفید، هجو سیاه
مروری بر کتاب بینایی نوشتهی ژوزه ساراماگو
اثری از تو چاپ شده، پس هستی!
مروری بر کتاب پرنده به پرنده؛ درسهایی چند دربارهی نوشتن و زندگی نوشتهی آن لاموت
کتاب های پیشنهادی