کتاب مارچ
کتاب مارچ
1 عدد
این جملات را برایش مینویسم: «ابرها امشب آسمان را مزین کردهاند. خورشید رو به غروب، افق را چنان زراندود کرده که گویی آسمان با نخهایی گرانبها بافته شده است.» در این نقطه توقف میکنم تا چشمان دردناک خود را که از اشک ریختن باز نمیمانند بمالانم. سطری که نوشتهام شاید بیش از اندازه حاوی جزئیات باشد اما اشکالی ندارد، او منتقد سهلگیری است. دستم، که متوجه میشوم از تأثیر باقیماندههای خلط خشکشده رگهرگه شده است، لرزش خستگی را از خود نشان میدهد. «نوشتار نازیبای من را ببخش که یک ارتشِ در حال حرکت هرگز جایگاهی آرام برای تأمل و مکاتبه باقی نمیگذارد.
صفحه ۱۹