کتاب زن چهل ساله (مادام دوبواری قرن بیست و یکم)
کتاب زن چهل ساله (مادام دوبواری قرن بیست و یکم)
کتی سومین روزِ بازگشت به مدرسه، هنگام خروج از رختکن مدرسه بعد از برداشتن لباس ژیمناستیکش که جا گذاشته بود، سینه به سینه با راسل تاکر روبهرو درآمد. او و چند نفر از دوستانش برای پوشیدن لباسهای بسکتبال میرفتند. صدای آرام و خونسردِ «ببخشید» گفتن راسل تاکر در هیاهوی صداهای دورگهی دوستان او که بیاعتنا از کنار کتی میگذشتند، گم شد. این برخورد ناگهانی با معبودش، سینه به سینه، او را هیجانزده و بیتاب کرد. نگاهشان برای ثانیهای با هم تلاقی کرده و بازوی راسل، به بازوی او خورده بود؛ بازوی برنزه شده و عضلانی راسلِ هجده ساله. برنزه شدن او نشان میداد که تعطیلات را در خارج از کشور گذرانده. از پشت سر دزدیده نگاهش کرد. موهای قهوهای رنگش به طلایی میزد. او را زیبا و کامل مییافت.
تا جورجينا را سر راهش به کافهتریا دید خودش را به او رساند و گفت: «همین حالا راسل تاکر را دیدم. کاملاً برنزه شده. راست توی چشمهای من نگاه کرد. خدای من! او واقعاً معرکه است».
صفحه ۳۵