کتاب ناسور
کتاب ناسور
نمیدانم چرا هنوز هم که هنوز است توی همین خانه ماندهام. با همین در و دیوارهای کهنهاش. با همین راهروی دودهگرفتهاش که رنگ روغنی سبز رنگی که بیستودو، سه سال پیش با امجد و زری به دیوارهاش زده بودیم حالا رنگی شبیه هرچه غیر سبز است. نمیدانم چرا هنوز توی این کوچه پسکوچههای قدیمی این مرکز شهر شلوغ و سرسامآور ماندهام. منی که توی خانه هندیجان، با صدای دور و کور شده یک ماشین از آنور کوچه خوابم بهم میریخت و شبها پرده را تا ته میکشیدم که نکند یکوقت چراغ سوزنی کوچه چشمهایم را اذیت کند، حالا نه این همه سروصدا، و نه حتی این لامپ نئون سبز رنگ کبابی سر کوچه که تلپ و تلوپ میکند و هری میپاشد توی اتاق؛ نمیتوانند خوابم را از چشمهایم بگیرند. وقتی میرسم خانه و لباسهایم را در میآورم ولو میشوم روی تخت و میمیرم.
صفحه ۱۵