کتاب غرور و تعصب | نشر جامی
کتاب غرور و تعصب | نشر جامی
اما فکر «بخود» گرچه برای یک لحظه در مغز او جا پیدا کرد، ولی نتوانست حواس وی را به خود معطوف دارد. لیدیا... و شرمساری و خفت و بدبختی و سرشکستگی که بر آنها وارد کرده بود، هر فکر دیگری را در مغز او در خود فرو برد. الیزابت صورت خود را در دستان خود مخفی کرد و در تاثر ناشی از این افکار فرو رفت. چندین لحظه به همین حال باقی ماند تا اینکه صدای آقای دارسی که با لحن آمیخته با غمخواری و همدردی ولی توام با حبس نفس و خویشتنداری بود دوباره او را متوجه حال و وضع اضطراریاش کرد و گفت:
- میدانم که خیلی زودتر از این باید رفته باشم. بهانه و عذر من برای ماندن فقط همدردی است که اگرچه حقیقی و از صمیم قلب است ولی فایده و خاصیتی ندارد. کاش از دست من کاری ساخته بود یا میتوانستم حرفی بزنم که در چنین وضع ناگواری باعث تسلی و تشفی شود.
صفحه 338