کتاب آقای رویا
کتاب آقای رویا
آقای رؤیا از رختخوابش بیرون میآید و لباس شنایش را برای آب تنی صبحگاهی میپوشد.
میگوید تا جایی که یادم میآید، همیشه سعی کردهام شکمم را تو بکشم و هنوز هم همین کار را میکنم. میل به جلوهگری در من باقی است. بنابراین هنوز هم میخواهم خوشایند دیگران باشم. اما خوشایند کی؟ کلفتم؟ از این فکر خندهاش میگیرد.
خوشایند خواهرزادهام که وقتی به دیدنم میآید ممکن است چشمش به شکمم بیفتد؟ به زحمتش نمیارزد.
پس خوشایند کی؟ پستچی؟
این فکر هم باعث خندهاش میشود.
باری، به سوی ساحل روانه میشود.
سپس فکر دیگری به ذهنش میرسد. فکر نه، تصویر. تصویر زن نابینای بیگودی بهسر. او میخواهد مورد پسند چه کسی باشد؟ میشود این را فهمید؟ مگر اینکه اطرافیانش بخواهند که او مورد پسندشان باشد. یا اینکه دلشان بخواهد او به این خیال باشد که خوشایندشان است.
این پرسشها بیارتباط با یکدیگر نیستند. زن بیگودی بهسر و پیرمردی که شکمش را تو میکشد، دو نمود رقتانگیز طبیعتاند.
صفحه ۴۲