کتاب ابری به دشت خاطره می بارد
کتاب ابری به دشت خاطره می بارد
3 عدد
«… به سراغش رفتم. خانهی سه طبقهی خاکستری رنگ، در محلهای که خوب نمیشناسمش، واقع در شهری که بیش از هر شهر دیگری برایم آشناست؛ تهران.
نزدیک خانه که رسیدم او زودتر از آن چه انتظارش میرفت، از طبقهی سوم سرش را بیرون آورده بود و با لبخند آمدنم را تماشا میکرد. در را برایم زد، وارد شدم. آهستهتر از همیشه از پلهها بالا رفتم تا بیشتر به نگرانیام از روند کتابش فکر کنم. چطور میخواهم زندگیاش را بنویسم؟ آیا این طور شروع خواهم کرد؟
ترس را بترسان!
معرفی کتاب کودک ترسهای من نوشتهی ایزابل فیلیوزت
مسخِ بدنها، بدنهای بیزبان
مروری بر کتاب مردی با شال آبی نوشتهی مارتین گیفورد
ده کتاب برتر دربارهی افراد گمشده
این داستانهای منقطع که هم در رمانها و هم در زندگی واقعی اتفاق میافتند، به شدت تأثیرگذار و کلیدی برای یک اضطراب جهانی هستند