کتاب پروفسور
کتاب پروفسور
2 عدد
آنقدر اضطراب داشتم که دیگر نمیتوانستم آرام بمانم. بلافاصله بعد از صبحانه باز راه افتادم به طرف خانه موسیو واندِنهوتِن، نه به این امید که در خانه باشد، چون هنوز یک هفته هم سپری نشده بود، اما فکر میکردم شاید بفهمم چه موقعی قرار است برگردد. نتیجهای که گرفتم فوق انتظارم بود، چون با آنکه افراد خانواده هنوز در اوستاند بودند موسیو واندِنهوتِن همان روز برای کاری به بروکسل آمده بود. مرا با محبت به حضور پذیرفت. اما بی سر و صدا و باوقار رفتار کرد، مثل همه آدمهای بیشیلهپیلهای که در عین حال احساسات خود را بروز نمیدهند. پنج دقیقه هم از حضورم در اتاق کارش نگذشته بود که متوجه شدم صمیمی و بیتکلف است، و این حالتی بود که من به ندرت در حضور غریبهها تجربه میکردم. از آرامش خودم نیز متعجب بودم. به هر حال برای کاری به آنجا رفته بودم که قاعدتا برایم آسان نبود و میبایست معذب باشم.
صفحه ۲۶۲