کتاب گتسبی بزرگ | نشر نیلوفر
کتاب گتسبی بزرگ | نشر نیلوفر
1 عدد
پنج سال پیش از آن، در شبی پاییزی، موقعی که برگها به زمین میافتادند، این دو داشتند به طرف پایین دست خیابان قدم میزدند، اما رسیده بودند به جایی که دیگر خبری از درخت نبود و پیادهرو از مهتاب سفید شده بود. در این جا ایستاده بودند و رو کرده بودند به یکدیگر. شب خنکی بود، با هیجان اسرارآمیزی که سالی دو بار با تغییر فصل پدید میآید. نور ملایم خانهها توی تاریکی پخش میشد و در میان ستارهها جنبوجوشی به چشم میخورد. گتسبی از گوشه چشمش میدید که راسته پیادهروها واقعا نردبان تشکیل دادهاند و میرسند به جایی مخفی بر فراز درختها – کتسبی میتوانست از آن بالا برود، البته اگر تنهایی بالا میرفت، و همین که به آنجا میرسید میتوانست پستان حیات را بمکد و شیر بیهمتای معجزهگر را ببلعد.