کتاب من زنده ام
کتاب من زنده ام
پرسیدم: جایگاه ابدی؟ یعنی زندانیان اینجا محکومیتشان معین نیست، یعنی تاریخ آزادی ندارند. اینجا کسی به آزادی و دنیای بیرون فکر نمیکند؟
- نه؛ ندارند. اینجا نوزادان بهدنیا میآیند؛ جوانان از غصه دق میکنند و میمیرند. اینجا خیلیها اعتصاب غذا کردهاند و به هیچ جا نرسیدهاند و دوباره به همین جا برگشتهاند. خیلی زیاد دور شوند یک طبقه بالاتر یا یک طبقه پایینتر میروند، ما هم سالهای قبل در سلولهای تاریک و سرد و نمور پایین بودهایم و میدانیم شما کجا بوده و هستید.
او مثل کسی که سالیان درازی است که همزبان و سنگصبوری نداشته و دلش پر از حرف و درد است ادامه داد:
- بعد از مدتی با این زندانبان نسبت خویشاوندی و دوستی پیدا خواهید کرد. بستگانتان را به فراموشی میسپارید و آرزوهایتان کوچک و ناچیز میشود و بزرگترین آرزویتان این میشود که خورشید را چند لحظهای ببینید یا یک ملاقه شوربا اضافه بگیرید یا فراتر و روحانیتر یک کتاب قرآن یا روزنامه هم به شما بدهند.
او با زبانی هرچند نارسا، الهامبخش یک رنج بزرگ بود.
دوباره پرسیدم: پس اینها کی هستند، چرا فارسی نمیدانند؟
صفحه 336