کتاب هبوط
کتاب هبوط
علی از فقر میترسد؟ علی به فقر شکوه و افتخار بخشیده است؛ به فقر غنا و استغنا داده است. روحی را که در زیستن نمیگنجد، دلی را که از این دنیا بزرگتر است، چه چیز در زندگی و در جهان هست تا به دردش آورد؟
از دشمنیها و دشنامها میهراسد؟ زوزه سگان چگونه مهتاب را پریشان میتواند کرد؟ اتهام؟ دامان دریا را لعاب کدام پوزهای میتواند آلود؟ هر چند همه سنگها را بسته باشند و همه سگهای ولگرد مزبلهها و همه سگهای هار شده و همه سگهای قلاده بسته صاحبدار نواله خورده تازی را که نگهبان خانهای قصری، گلهای هستند و دو مرد که روی در روی هم میجنگند، به زیر دست و پا میخزند و رضایت ارباب را و چربی تکه را و از آ« تهماندههای سفره را سروصداها راه میاندازند و پاچه را دندانی میگیرند و با چخی میگریزند و با کشی میتازند.
«آنگاه که من نباشم، شکمگنده گلوگشادی شما را وامیدارد که به من تهمت زنید و دشنام دهید. دشنامم دهید که برای من زکات است و برای شما نجات!»
و اکنون این مرد، تنها در این صحرا چرا چنین هراسان و نگران است؟ چرا چنین سراسیمه به اطراف مینگرد؟ چرا؟
علی از چه میترسد؟
علی از چه میترسد؟ علی چرا مینالد؟
این دو پرسشی است که همواره در تاریخ مطرح است و با شگفتی از آن سخن میگویند و دریغا که شیعیان علی نیز هیچکدام آن را ندانستهاند، هیچکدام.
صفحه 110