کتاب سرگذشت یک غریق
کتاب سرگذشت یک غریق
خورشید سپیدهدم
به این ترتیب، هشتمین روز من در دریا طلوع کرد. صبحگاهی طوفانی بود. اگر باران میبارید، جانی نداشتم که آب جمع کنم، هرچند مطمئن بودم که باران سرحالم میآورد. اما، برعکس، حتی یک قطره هم نبارید. با این همه، رطوبت هوا خبر از باران میداد. در سپیدهدم، دریا هنوز متلاطم بود. تا بعد از ساعت هشت صبح آرام نگرفت: آن وقت خورشید طلوع کرد و آسمان آبیِ غلیظ خود را بازیافت.
در منتهای بیرمقی، توی کلک زانو زدم و جرعههایی از آب دریا را نوشیدم. الان میدانم که برای بدن مفید است. اما آن موقع نمیدانستم و فقط وقتی این کار را میکردم که درد گلو بیچارهام میکرد. بعد از هفت روز بدون نوشیدن آب، تشنگی احساس غریبی است: دردی است عمیق در گلو، در جناغ سینه و بهخصوص زیر کتفها. حالت بیچارگی از خفگی به آدم دست میدهد. آب دریا دردم را تسکین میداد.
صفحه ۹۲