کتاب سلام بر ابراهیم 1
کتاب سلام بر ابراهیم 1
یک ماه از مفقود شدن ابراهیم میگذشت. هیچکدام از رفقای ابراهیم حال و روز خوبی نداشتند.
هر جا جمع میشدیم از ابراهیم میگفتیم و اشک میریختیم. برای دیدن یکی از بچهها به بیمارستان رفتیم. رضا گودینی هم آنجا بود. وقتی رضا را دیدم انگار که داغ دلش تازه شده، بلندبلند گریه میکرد.
بعد گفت: بچهها، دنیا بدون ابراهیم برای من جای زندگی نیست! مطمئن باشید من در اولین عملیات شهید میشم!
یکی دیگر از بچهها گفت: ما نفهمیدیم ابراهیم که بود. او بنده خالص خدا بود. بین ما آمد و مدتی با او زندگی کردیم تا بفهمیم معنی بنده خدا بودن چیست.
دیگری گفت: ابراهیم به تمام معنا یک پهلوان بود، یک عارف پهلوان.
پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت. هر چه مادر از ما میپرسید: چرا ابراهیم مرخصی نمیآید، با بهانههای مختلف بحث را عوض میکردیم!
ما میگفتیم: الان عملیاته، فعلا نمیتونه بیاد و ... خلاصه هر روز چیزی میگفتیم.
صفحه 149