کتاب پیر مقدس: رمان تاریخی (باز پرداختی از زندگی توماس بکت)
کتاب پیر مقدس: رمان تاریخی (باز پرداختی از زندگی توماس بکت)
1 عدد
وقتی که برای اوّلینبار در کاخ ويندسور به پیشگاه شاه انگلستان در آمدم، قلبم در سینهام میزد. چرا که شاه هیکلی درشت و قوی، و رفتاری سرورانه و پرصلابت داشت، و چشمان آبی و بدون سایهبانش مثل دو گلولهی آتش زبانه میکشیدند. ابتدا نگاه خالی از لطفی به من انداخت، امّا درجا موضوع را فهمید. آن هم نه از تتهپتههای من، بلکه بیشتر از خود زنبورک، که به دست گرفت، وارسیاش کرد، چوبهی تیری در چلهی آن گذاشت و از پنجرهيِ بازِ کاخ، کلاغی را نشانه گرفت که در آن هوای آرام و ساکن، بدون حرکت روی پرچمکِ بادنمايِ برجِ کاخ نشسته بود. و خندهای پرنشاط بر پهنهی صورتش دوید همین که بادنما چرخی خورد و حیوان پرپرزنان در شیار ناودان افتاد.
یک بار دیگر با سر انگشتانش زه و چله را امتحان کرد و سپس نگاهی گویای رضایت به من انداخت و در ستایشِ کارم گفت: پسرم، در این اسلحه هنر به کار رفته است. بیا، آن را به اسلحهخانهی من ببر، و به میرسلاحم بگو که خدمتکار من هستی. چون که تو، جوان آلمانی، دم دست من میمانی و از این به بعد كمان مرا در شکار برایم میآوری.
صفحه ۴۲