شبانه
نه
تو را از حسرتهای خویش بر نتراشیدهام:
پارینهتر از سنگ
تُردتر از ساقه تازه رویِ یکی علف.
تو را از خشم خویش برنکشیدهام:
ناتوانیِ خِرد
از برآمدن.
گُر کشیدن
در مجمرِ بیتابی.
تو را به وزنه اندوه خویش برنَسَختهام:
پَرِّ کاهی
در کفّه حرمان،
کوه
در سنجش بیهودهگی
تو را برگزیدهام
رَغمارَغم ِبیداد.
گفتی دوستت میدارم
و قاعده
دیگر شد.
کفایت مکن ای فرمانِ «شدن».
مکرّر شو
مکرّر شو!
احمد شاملو، از زخم قلب ، چاپ هفتم، نشر چشمه
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.